کد مطلب:231489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:198

مناقب حضرت جواد
167- ابونصر بزنطی گوید: حضرت رضا علیه السلام فرمود: با فرزندم ابوجعفر سخن بگو و او را به سخن آور.

یكی از روزها به او گفتم: كدام یك از عموهایت بیشتر به تو مهربان هستند فرمود: حسین.

در این هنگام پدرش فرمود: به خداوند سوگند راست می گوید، او از همگان به او مهربانتر و خیرخواه تر است.

168- ابن قیاما گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم در هنگامی كه ابوجعفر علیه السلام متولد شده بود فرمود: خداوند به من بخشید كسی را كه وارث من و آل داود خواهد بود.

169- محمد بن عمرو زیات گوید: در معنی خدمت حضرت رضا علیه السلام



[ صفحه 408]



رسیدم در حالی كه ابوجعفر علیه السلام را در روی زانوی خود گذاشته بود و موز به او می خورانید.

170- صفوان بن یحی گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض كردم: ما قبل از تولد ابوجعفر علیه السلام از شما در مورد امام بعد سئوال می كردیم، و شما می فرمودید: خداوند به من پسری عطا خواهد كرد، و اینك كه فرزند شما متولد شده است بفرمائید امام بعد از شما چه كسی خواهد بود، و اگر حادثه ای برای شما پیش آمد كه خداوند آن را پیش نیاورد ما به كجا مراجعت كنیم.

در این هنگام حضرت رضا سلام الله علیه به طرف فرزندش ابوجعفر علیه السلام كه در مقابلش ایستاده بود، اشاره فرمود.

صفوان گفت: قربانت گردم وی اینك سه سال دارد، فرمود: چه مانعی دارد، در صورتی كه عیسی علیه السلام در سن سه سالگی به نبوت مبعوث شد.

171- خیرانی از پدرش روایت كرده كه در خراسان خدمت حضرت رضا علیه السلام بودم، مردی از وی پرسید اگر حادثه ای برای شما پیش آمد به كجا رجوع كنیم.

فرمود: امام بعد از من فرزندم ابوجعفر است، ظاهرا سئوال كننده از سن امام جواد كه هنوز كودك بود تعجب كرد.

حضرت رضا فرمود: خداوند متعال عیسی بن مریم علیهماالسلام را در سنی كوچكتر از فرزندم به رسالت مبعوث فرمود.

172- یحیی بن حبیب زیات گوید: كسی كه در خدمت امام رضا علیه السلام بود به من گفت ما در خدمت آن جناب بودیم هنگامی كه مردم از نزد آن حضرت



[ صفحه 409]



بیرون شدند فرمود: ابوجعفر را ملاقات كنید و به او سلام كرده و تجدید عهد نمائید.

پس از اینكه مردم بیرون رفتند فرمود: خداوند مفضل را رحمت كند كه به این سخنان احتیاجی نداشت.

173- معمر بن خلاد گوید: از حضرت رضا علیه السلام مطلبی شنیدم و سپس فرمود شما چه احتیاجی به این ها دارید اینك ابوجعفر را در جای خود نشانیده ام و فرمود ما اهل بیتی هستیم كه كوچك ها از بزرگان ارث می برند.

174- ابن قیاما برای حضرت رضا علیه السلام نوشت تو چه گونه امامی هستی كه فرزند نداری؟

امام رضا در جواب او نوشت تو از كجا می دانی كه من فرزندی نخواهم داشت، به خداوند سوگند ایام چندی نخواهد گذشت كه خداوند به من فرزندی عطا خواهد كرد و حق را از باطل جدا خواهد نمود.

175- ابونصر بزنطی گوید پسر نجاشی از من پرسید بعد از صاحب تو چه كسی امام است؟

من تصمیم گرفتم این موضوع را از امام رضا علیه السلام بپرسم، پس از اینكه خدمتش رسیدم و موضوع را مطرح كردم فرمود: امام بعد از من فرزندم هست، آیا كسی جرأت می كند بگوید: فرزندم امام است، و او فرزندی نداشته باشد؟

176- ابن قیاما گوید نزد حضرت رضا علیه السلام رفتم و گفتم آیا در



[ صفحه 410]



زمین دو امام می باشند؟

فرمود: خیر مگر اینكه یكی از آنها صامت باشد و سخن نگوید.

فرمود پس تو كه امام ناطق هستی و امام صامت نداری؟ و هنوز ابوجعفر متولد نشده بود.

امام رضا به من گفت:

به خدا سوگند از من متولد خواهد شد كسی كه حق را ثابت كند و باطل را از بین ببرد.

راوی گوید یك سال بعد از این ابوجعفر علیه السلام متولد شد، ابن قیاما از پیروان مذهب واقفه بود.

177- حسن بن جهم گوید در محضر حضرت رضا علیه السلام بودم كه فرزند خود ابوجعفر را طلبید و او را در دامنم گذاشت، و فرمود پیراهنش را بیرون بیاور، من پیراهن او را درآوردم.

فرمود بین شانه هایش را بنگر، من نگاه كردم در بین شانه هایش شبیه مهری بود كه در گوشت فرو رفته بود.

فرمود این را مشاهده می كنی، هم چنین چیزی در میان كتف پدرم نیز مشاهده می شد.

178- ابویحیی صنعانی گوید در نزد حضرت رضا علیه السلام بودم كه فرزندش ابوجعفر را در حالی كه كودك بود آوردند.

فرمود این فرزندی است كه مانند او پربركت برای شیعیان ما متولد نشده است.



[ صفحه 411]



179- اسماعیل بن ابراهیم به حضرت رضا علیه السلام عرض كرد در زبان فرزندم گرفتگی هست، من فردا صبح او را نزد شما خواهم فرستاد دست خود را بر سر او بگذارید و دعا كنید، فرزندم دوستدار شما است.

فرمود او را نزد ابوجعفر بفرستید كه به او تعلق دارد.

180- محمد بن اسماعیل بن بزیع از حضرت رضا علیه السلام پرسید آیا امامت در دست عمو و یا دائی امامی قرار می گیرد؟

فرمود چنین نیست.

گفتم پس در برادر قرار می گیرد؟

فرمود خیر.

عرض كردم پس امام بعد از شما كیست؟

فرمود فرزندم، و در این هنگام هنوز فرزندش متولد نشده بود.

181- دعبل بن علی گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم، حضرت چیزی به من مرحمت كردند من گرفتم و شكر خداوند را به جای نیاوردم.

وی گفت: حضرت رضا فرمود: چرا شكر خداوند را به جای نیاوردی؟

دعبل گوید: سپس نزد حضرت ابوجعفر علیه السلام رفتم و امر كرد چیزی به من دادند گفتم: الحمدلله.

فرمود: حالا مؤدب شدی.

182- حسن بن بشار واسطی گوید: حسن بن قیاما صیرفی گفت: از امام رضا علیه السلام برای من اذن ورود بگیر من هم برای او اذن گرفتم، هنگامی كه در مقابل آن جناب قرار گرفت گفت: تو امام هستی؟.



[ صفحه 412]



فرمود: آری امام هستم.

گفت: من گواهی می دهم كه تو امام نیستی!

گفت: از كجا می گوئی كه من امام نیستم؟

گفت: از حضرت صادق علیه السلام روایت شده كه فرمود: امام عقیم نمی گردد و تو اكنون به این سن و سال رسیده ای و فرزند نداری.

در این هنگام حضرت رضا علیه السلام سرش را به طرف آسمان بلند كرد و گفت: بارخدایا من گواهم كه تو پس از گذشت چند شب و روز فرزندی به من عطا خواهی كرد كه زمین را از عدل و داد پر خواهد كرد پس از اینكه پر از ظلم و ستم شده باشد.

راوی گوید: ما آن روز را شماره گذاشتیم و پس از نه ماه ابوجعفر علیه السلام متولد شد.

183- زكریا بن آدم گوید: در خدمت امام رضا علیه السلام بودم كه ابوجعفر سلام الله علیه را نزد او آوردند، و حدود چهار سال از عمرش می گذشت.

وی دست خود را بر زمین كوبید و سرش را به طرف آسمان بلند كرد و مدتی در فكر فرورفت، امام رضا پرسید در چه فكر می كردی؟

گفت: درباره ی ظلمی كه به مادرم فاطمه وارد شد، به خداوند سوگند آنها را از قبر خارج می كنم و آنها را از هم پراكنده می كنم.

حضرت رضا علیه السلام او را به طرف خود فراخواند و پیشانیش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت باد، تو شایسته آن مقام یعنی امامت هستی.

184- حنان بن سدیر گوید به حضرت رضا علیه السلام عرض كردم: امامی



[ صفحه 413]



هست كه فرزندی نداشته باشد؟

فرمود: از من بیش از یك فرزند متولد نخواهد شد، و لیكن خداوند متعال فرزندان زیادی از وی پدید خواهد آورد.

حضرت جواد علیه السلام با كمی سن و سال خود امور پدرش را در مدینه اداره می كرد، و موالیان خود را امر و نهی می نمود، و كسی با او مخالفت نمی كرد.

185- حسن بن جهم گوید: خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم و ابوجعفر در حالی كه كودك بود در مقابلش قرار داشت، امام علیه السلام بعد از سخنانی كه بین ما رد و بدل شد فرمود ای حسن اگر بگویم این كودك امام است چه می گوئی؟ گوید گفتم قربانت گردم هر چه بفرمائی همان را می گویم.

فرمود سخن حقی گفتی، سپس شانه های ابوجعفر را باز كرد و مرا از نشانه ای كه مانند دو انگشت در روی كتف او بود مطلع ساخت، و فرمود مانند این در روی شانه پدرم نیز مشاهده می شد.

186- ابونصر بزنطی گوید در نامه ای كه حضرت رضا علیه السلام برای ابوجعفر نوشته بود خواندم:

ای ابوجعفر به من خبر رسیده كه هر گاه اراده می كنی سوار شوی غلامان تو را از در كوچك بیرون می آورند، آنها این كار را از روی بخل انجام می دهند و در نظر دارند خیر تو به كسی نرسد، اینك به حقی كه من در گردن تو دارم، باید ورود و خروج تو از درب بزرگ باشد.

هنگامی كه از منزل بیرون می روی باید مقداری درهم و دینار همراه داشته



[ صفحه 414]



باشی، و هر كس از تو چیزی خواست، و حاجتی داشت باید در انجام حوائج و خواسته های مردم باشی، و اگر یكی از اعمام تو چیزی طلب كرد باید كمتر از پنجاه دینار ندهی و اگر زیاده دادی بهتر است و اگر یكی از عمه هایت چیزی خواست باید كمتر از بیست و پنج دینار ندهی و اگر زیاد دادی مختار هستی.

من می خواهم خداوند مقامت را بالا برد، اینك انفاق كن و از فقر و فاقه واهمه نكن.

187- عون بن محمد بن عباد كه برای حضرت رضا علیه السلام كتابت می كرد و حسن بن سهل او را به این كار واداشته بود گوید:

امام رضا علیه السلام هرگاه فرزندش محمد را یاد می كرد او را به كنیه نام می برد و می گفت ابوجعفر برایم چنین نوشته و یا نامه ابوجعفر به من رسیده است، در حالی كه ابوجعفر كودك بود و در مدینه اقامت داشت، و كتاب ابوجعفر در نهایت بلاغت و فصاحت بود، و می گفت ابوجعفر وصی و جانشین من پس از من خواهد بود.

188- محمد بن میمون گوید در مكه خدمت حضرت رضا علیه السلام رسیدم قبل از اینكه به طرف خراسان حركت كنند عرض كردم در نظر دارم مدینه بروم نامه به من بده تا برای ابوجعفر ببرم.

امام رضا علیه السلام تبسم كردند و نامه ای نوشتند، به طرف مدینه حركت كردم در حالی كه دیدگانم فروغ و نوری نداشت، پس از اینكه وارد مدینه شدم حضور ابوجعفر جواد سلام الله علیه رسیدم.

یكی از غلامان ابوجعفر جواد را نزد من آورد و من نامه را به آن جناب دادم، به موفق خادم گفت: نامه را باز كن.

وی نامه را باز كرد، و حضرت جواد به آن نگریست، و گفت: ای محمد



[ صفحه 415]



چشمت چگونه است؟

گفتم: یابن رسول الله چشم من ناراحتی پیدا كرد و همان طور كه مشاهده می كنی كور شد.

فرمود: نزدیك من بیا، من نزدیك رفتم، دست خود را به آن كشید و خوب شد و من پس از اینكه دست و پای او را بوسیدم با دیده بینا بیرون شدم.